_دنیا اینجوری نمیمونه، خدا بزرگه تا منو همکارام هستیم خیالتون راحت باشه ما ازتون مراقبت میکنیم

شیفتش تمام شده بود؛ در حالیکه راهرو بیمارستان را به سمت درب خروج طی میکرد ماسک و لباس مخصوسش را درآورد و با لبخندی تلخ از بقیه خداحافظی کرد.

از درب بیمارستان که خارج میشد سرفه‌ای خشک زد؛ با خودش گفت : چیزی نیست الان میرم داخل میدم بچه ها ازم تست بگیرن.

_مامان جان سلام من یکی دوهفته خونه نمیام؛ بچه های بیمارستان دست تنهان بهتره بمونم کمکشون کنم. گفتم خبرت کنم که نگرانم نشی؛ خداحافظ

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها